
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
اهل کاشانم...
روزگارم بد نیست...
تکه نانی دارم.خرده هوشی.سر سوزد ذوقی...
مادری دارم بهتر از برگ درخت...
دوستانی بهتر از آب روان...
و خدایی که در این نزدیکیست...
لای این شب بوها.پای آن کاج بلند...
روی آگاهی آب.روی قانون گیاه...
من مسلمانم...
قبله ام یک گل سرخ...
جانمازم چشمه.مهرم نور...
دشت سجاده ی من...
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم...
در نمازم جریان دارد ماه.جریان دارد طیف...
سنگ از پشت نمازم پیداست...
همه ذرات نمازم متبلور شده است...
من نمازم را وقتی می خوانم...
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو...
من نمازم را پی تکبیر الاحرام علف می خوانم...
پی قدقامت موج...
سهراب سپهری
زندگی نامه سهراب سپهری
زندگی نامه های زیادی از سهراب نوشته شده است. کاملترین و درست ترین زندگی نامه های سهراب توسط خانم پریدخت سپهری (خواهر سهراب سپهری) نوشته شده است. سهراب سپهري فرزند اسد الله سپهري در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنيا آمد. كودكي خود را در كاشان در باغي بزرگ به سر آورد. اين باغ كه يكي از باغهاي زيباي كاشان بود به اجداد وي تعلق داشت. در خاندان سپهري بزرگ مرداني ظهور كرده بودند كه نامشان در تاريخ ادب و هنر ايران ثبت شده است. در ميان اجداد پدري سپهري نام مورخ الدوله نويسنده ناسخ التواريخ بيش از همه معروف است...او نيز بخش مهمي از زندگي و عمر خويش را در اين باغ به سر آورده بود و پس از آنكه در فنون تاريخ نويسي به حدي بالا رسيد توسط دربار قاجار به تهران احضار شد ولي اين باغ همچنان پابرجا بود. تقدير چنين بود كه پس از گذشت ساليان سال كودكي در اين باغ به نشو و نما بنشيند كه از اوايل كودكي خويش داراي طبعي سرشار و رواني زيبا بود. سپهري كه بعدها به عنوان يكي از بزرگترين شاعران طبيعت گرا و طبيعت شناس ايران مورد قبول همگان قرار گرفت، اين جنبه مهم از شخصيت خويش را وام دار بزرگ شدن در اين باغ بود كه به سان پنجرهاي بزرگ به آفاق طبيعت گشوده شده بود. آري بي گمان نقش اين باغ و طبيعت بكر كاشان در استغراق سپهري در جلوههاي عميق طبيعت آن چنان پر رنگ و ملموس است كه هرگز نميتوان آن را ناديده گرفت. بي جهت نبود كه او پس از آن كه به يكي از نقاشان بزرگ ايران زمين بدل شد و در تهران آوازهاي بزرگ يافت، علي رغم معروف بودن و علي رغم سرگرميهاي گوناگون كاري، هر گاه كه فرصت مييافت خود را به كاشان ميرساند و در خلوت اين باغ به فكر فرو ميرفت.كوتاه سخن اين كه نميتوان از زندگي سپهري سخن به ميان آورد ولي از باغي كه در آن بزرگ شد سخن نگفت.واقع اين است كه هويت سپهري از جست وخيزهاي كودكانه او در باغي شروع ميشود كه ذكر آن در شعرش زيباترين ذكر است: باغ ما در طرف سايه ي دانايي بود.
باري، سپهري در نخستين سالهاي زندگي با روحي ظريف و رواني لطيف چشم به نظاره هستي گشود و طبق سنت خانواده كه هنر آموزي جزو اصول آن به شمار ميرفت در سالهاي نخستين زندگي با مظاهري از هنر آشنا شد و آن گاه راه به مكتب و مدرسه برد. كودكي او يك كودكي زيبا و منحصر به فرد بود به گونهاي كه هيچ گاه نتوانست زيباييهاي آن را فراموش كند. او هم زمان با درس آموزي در دبستان به محيط پيرامون خويش و انسان هايي كه در كسوتهاي گوناگون ميديد نظر داشت. شايد بتوان گفت از همان آغاز شاعر بود زيرا نگاه او به زندگي درست از همان اوان شكل گرفته است. بنابراين كودكي سپهري يك كودكي عادي و معمولي نيست بلكه كودكي شاعر بزرگي است كه الفباي شعري خويش را از كوله بار كودكي اش اندوخته و آموخته است. شعر او گواه اين حقيقت است كه سپهري بخشي از موجوديت فكري خويش را مديون عهد صغر است.تركيب خانوادگي خاندان سپهري با وجود عموهايي هنرمند اين اجازه را به طفل نوباوه داده بود كه با تجربيات از نزديك در تماس باشد. خاطرات سپهري نشان دهنده ماجراهاي شيرين و عزيزي است كه در متن آن ذوق و صفا به چشم ميخورد. اين ذوق و اين صفا بعدها نه تنها از بين نميرود و نه تنها كاسته نميشود بلكه روبه تكامل و ازدياد دارد شايد بتوان گفت:مراحل پس از كودكي سهراب، شرحي است بر زيباييهاي بي پايان يك زندگي كودكانه. سپهري در كودكي خود بود و بعدها هر اندازه كه پيش رفت و بالندگي يافت، بر قوس خود وي دوايري ديگر افزوده شد.در اين جا شرح كودكي زلال و انباشته از زيبايي وي را فرو گذاشته و ادامه زندگي او را پي ميگيريم.
دوران درس آموزي سپهري در دبستان به شكل معمولي سپري شد. مثل همه كودكان مشق مينوشت، مثل همه كودكان بازيگوش بود، مثل همه كودكان از معلم ميترسيد، مثل همه كودكان از تعطيلات خوشش ميآمد و مثل همه كودكان تنبيه ميشد. اما او در چندين صفت با همه كودكان فرق داشت:اول اين كه عشقي عجيب به نقش داشت بنابر اين مثل همه كودكان نقاشي نميكرد بلكه مثل خودش نقاشي ميكرد. دومين تفاوت او با كودكان هم سن و سالش اين بود كه در خانه شور و شر به پا ميكرد ولي در مدرسه كودكي معصوم و طفلي بسيار مودب بود. بنابر اين تنبيه شدن او در مدرسه هيچ وقت به خاطر بازيگوشي يا شلوغي نبود بلكه به جهت اين بود كه بيش از اندازه نقاشي ميكرد. فراموش نكردهايم يكي از معلمانش وقتي ذوق عجيب او به كشيدن عكسهاي مختلف از دار و درخت و در و ديوار و اسب و جنگل را ديده بود با دل سوزي به او گفته بود:و همين نقاشي يك روز تو را بدبخت خواهد كرد.معلم درست ميگفت اما سخن او درباب اين كودك هرگز مصداق نداشت زيرا اين كودك كودكي معمولي نبود. درست كه پشت نيمكت نشسته بود ولي بيش از كودكان نيمكت نشين ميدانست. درست كه هر روز راه دبستان ميپيمود ولي استعدادي در جبين داشت كه منتظر بود پرده كودكي كنار رود تا او شكوفا شود. اين شكوفايي زماني آغاز شد كه پس از تحمل روزهاي كند و تند دبستان او راه به دبيرستان برد. نخستين جلوههاي طبع شاعرانه وجود اين كودك نقش دوست را از چنگال نقش رها كرد.بدين سان عنصر ديگري در زندگي وي نمايان شد كه اجازه نميداد يك بعدي بودند شخصيت او را در خود فرو برد. همين كه در ۱۷ سالگي ديواني را به چاپ سپرد نشان از آن دارد كه استعداد در وجود او همواره راهي به جولان ميجست.آشنايي با چهرههاي فرهنگي شهر كوچك كاشان اين اجازه را به سپهري نوجوان ميداد كه به مقولاتي فراتر و بزرگتر فكر كند. از اين رو سهراب هنوز پا به جواني نگذاشته بود كه در تعدادي از هنرهاي رايج و مرسوم دستي بر آتش داشت. خط زيبا،نقش زيبا، شعر زيبا و نگاه زيبا اوصاف آن روزگاران شخصيتي است كه بعدها هيچ يك از هنرهاي خويش را از دست نداده است.
سپهري در ايام جواني اين توفيق را داشت كه مجمع الجزاير هنرهايي اصيل و ارزشمند شود.در ميان هنرهاي او در اين عهد، چيزي كه بيش از همه مهم است بيان زيبايي است كه صفت او محسوب ميشود. همين صفت است كه اخلاق و منش او را به منشي پر از جذابيت بدل كرده است. جذابيت سپهري چنان بود كه از ديد هيچ كس مخفي نميماند. دوستان او راويان خاطراتي هستند كه در يك سوي آن قضاياي تمام شده قرار دارد و در يك سوي آن جذابيت پايانناپذير جواني كه ميرفت فتح كند: فتح زندگي، فتح هنر، فتح آينده و سرانجام فتح جاودانگي.جاودانگي سهراب سپهري درست از جواني اش شروع شد. هنوز جوان بود كه الفباي فرزانگي را از روحش به سر انگشت ظهور آورد. نگاه فراخ او به پديدههاي ملموس و ناملموس كه بعدها عناصر شعر و شعور او را تشكيل دادند همگي ميراث بازمانده ايام جواني سپهري هستند.اشتغال جدي به درس و بحث و تمركز بسيار قوي به پديده هنر جواني سپهري را در عرصهاي پر روح ناپديد كرده است. آري، سپهري جواني خويش را به پاي هنر نهاد و دمي نياسود. اين اندازه تمركز و هنر وري نشان از آن دارد كه او در هنر به جست و جوي حقيقت و خويشتن مشغول بود.شتافتن به عرصههاي بعد كه خود را در تحصيلات دانشگاهي و مشغول شدن در كارهاي اداري نمايان ميكند هرگز نميتواند اشتياق جدي سپهري به مقولات هنر را از بين ببرد. گويا عهد بسته بود همه چيز را به خدمت هنر بياورد: از درس تا كار و از سمتهاي اجتماعي تا مقولاتي كه براي آينده نياز داشت.او حتي در دوره تحصيل در دانشگاه نيز بيش از آن كه به كتابهاي درسي بيانديشد به شكار جلوههاي هنري زمان ميگذاشت. از اين روست كه خاطراتش تماماً خاص و استثنايي هستند.باز شدن پنجره ي سفر زندگي وي را به افقي وسيعتر رهنمون ميشود. سپهري با پيوستن به قافله ي سفر شروعي ديگر را رقم ميزند. گوياطفل وجودي او منتظر دستي بود كه تا تولد دوباره را تجربه كند و آن گاه در زندگي و آثارش نمايان شود. اين دست بي گمان دست سفر بود: سفر در اقطار زمين و زمين را زير گامهاي تجربه لمس كردن.
سهراب سپهري پس از آنكه تحصيلات خويش را به پايان برد، در نخستين انتخاب دست به انتخابي بزرگ زد. اين انتخاب، انتخاب حركت و تحرك بود. از اين رو تن به حركت داد و راه رفت: از شرق تا غرب و چنين است كه او را در دهههاي مياني زندگي اش هرگز ثابت و ساكن نميبينيم بلكه هر روز در جايي است. اگر روزي در كارگاه نقاشي خويش است، چند روزي در زير خيمه طبيعت به نظاره ايستاده است. اگر روزي با دوستي قرار سكوت ميگذارد، چند روزي با مادر طبيعت قرار هم سخني ميگذارد.آري، قرار سكوت زيرا سپهري هرگز در جمعها لب به سخن نميگشود. در زندگي او سكوت و تفكر يكي از پررنگترين مسايل است كه تا امروز مورد توجه قرار نگرفته است. سپهري زندگي خويش را وقف خاموشي و نگريستن كرده بود. از اين رو بود كه هيچ كس از اصحاب هنر سخني را از او به ياد ندارد كه در رد و اثبات كسي بر زبان آورده باشد. منش سپهري نگريستن و گذشتن بود.منطق او منطق نبرد نبود بلكه اين گونه سامان گرفته بود كه همواره با مدارا سپري شود. او انساني منزوي نبود ولي به غايت منضبط و قانون مدار بود. سپهري به دوست گرفتن و دوست داشتن عقيدهاي ژرف داشت ولي هيچ گاه خود را از چارچوب انساني و اخلاقي كه براي خود تعريف كرده بود، خارج نميكرد.حوادث زندگي او چه كوچك و چه بزرگ و چه جدي و چه غير جدي در نهايت به انسان و طبيعت ختم ميشود. زندگي نامه او زندگي نامه انساني است كه راه سفر در پيش گرفته و به اوج سفر ميكند. اين اوج يك روز در شعر تجلي ميكند و يك روز در نقاشي. اين جا بايد ايستاد: سپهري مدار زندگي خويش را اين گونه رقم زد كه پيوسته در حال حركت و شدن باشد.اين شدن به شكل پرواز صورت ميگيرد و اين پرواز دو بال دارد: شعر و نقاشي.
از دهه ۱۳۳۰ كه سفرهاي سپهري به خاور و باختر آغاز ميشود، او از تيررس معلومات و خاطرات دور ميافتد. چنين مينمايد كه زندگي او در اين برههها نامعلوم و نامشخص است اما هرگز چنين نيست زيرا در حقيقت اگر قواعد زندگي او را در نظر بگيريم كه مقداري از آنها در اين زندگي نام مورد اشاره قرار گرفت خواهيم ديد او همواره در مسير زندگي به سمت جلو ميشتابد. كوتاه سخن اين كه زندگي نامه او زندگي انسان پر شوري است كه با اسلوب خاص خودش زندگي خويش را به سر آورده و در نهايت به توفيقي بزرگ و كم نظير دست يافته است.رفتار بزرگ منشانه او با خانواده، دوستان، آشنايان،اصحاب هنر، اصحاب فكر و ديگر كساني كه در زندگي خويش با آنها در تماس بود نشان دهنده غناي روز افزون حيات انساني است كه نميتوان در باب او به مسائل متداولي چون: تولد، تحصيل، حادثه، كار، ازدواج، شغل، پول، ادعا، ديده شدن، استاد شدن و سرانجام مرگ بسنده كرد.
زندگي نامه او حاوي فرم خاصي است كه فراتر از مسائل زاده شدن و از دنيا رفتن جلوه ميكند. به عبارتي ديگر: ما در زندگي نامه سپهري با عناصري پر از زندگي و عشق و تبلور و زيبايي مواجه هستيم. اين عناصر هم در شعر او و هم در نقاشي او به زيباترين وجه ممكن بازتاب يافته است. اكنون بي هيچ واهمهاي به سهولت ميتوان گفت:زندگي نامه سپهري، نقاشيهاي او و شعرهاي اوست. هر چند كه انسان بود و مثل آدميزادگان در زمين ميزيست، اما چنان كرده بود كه گويا زمين در او ميزيست.او وقتي ميگفت: من به آغاز مين نزديكم، در حقيقت زندگي نامهء خويش را با كوتاهترين جمله ممكن بيان ميكرد، بي آنكه سخني از سال و زاد و جا و شهر و مكان به زبان آورده باشد. شايد بتوان ادعا كرد: بند بند شهرهاي سپهري و نقش نقش نقاشيهاي او بريدهاي از زندگي اوست كه كل زندگي اش را در خودش جا داده است. اين موضوع اندازه واضح است كه شايد لازم نباشد به نمونهاي خاص اشاره كنيم.صداي پاي آب كه در دهه ۳۰ ساخته شد، به وضوح نشان ميدهد كه سپهري در مجراي زندگي هر لحظه در حال نگارش زندگي و زيست نامه خود بود. در اينجا با اشاره گذار به مراحلي چند از زندگي شاعرانه نقاش هستي اين بيوگرافي را به پايان ميبريم.
سپهري دهه اول و دوم زندگي خويش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگياش را به تجربه اندوزي و سفر و دهه چهار زندگي خويش را بيشتر به سفرهاي دراز اختصاص داد. در اين دوره بود كه بارها و بارها به: ژاپن، فرانسه، ايتاليا، هندوستان، آمريكا، و بسياري ديگر از كشورهاي شرق و غرب سفر كرد. بسياري از آگاهان زندگي و شعر وي را تأثير پذيرفته از تعاليم خاور دور و اديان هند و بودا ميدانند. برخي ديگر معتقد شدهاند كه او تحت تأثير اديان ژاپن بوده است، اما درست اين است كه او انساني بود كه تعالايم خويش را از زندگي ميگرفت و هرگز هيچ يك از ميراثهاي درست و منطقي زندگي را نفي نميكرد. براي او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگي بود، نه شرق و غرب. بنابراين خط پر رنگ حيات او، در اين نكته خلاصه ميشود كه در جستجوي زندگي به راه افتاده بود و قصد داشت تا آخرين قلمرو پيش برود.در اين ميان آشنايي و رفاقت او با ستونهاي بزرگ ادب فارسي و بيش از همه نيما يوشيج و فروغ فرخزاد نشان دهنده كشش و ذوق اوست. سپهري با همه بزرگان شعري ايران ايام خود دوستي داشت، اما در بين آنها استقلال خود را حفظ ميكرد. در هيچ يك از صفحات زندگي او به نمونهاي از تنش و بحران برخورد نميكنيم، بلكه راه او راه هنر است و در اين راه سكوت را بر هر چيزي ترجيح ميدهد.بهترين شاهد اين موضوع انتشار آرام و تدريجي آثارش است. سپهري آثار خود را در فضايي آرام و در ساكنترين و بي جنجالترين بخشهاي دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهاي مديدي شعر نگفت. در هيچ يك از زندگي نامههاي موجود از علت اين موضوع سخن به ميان نيامده است و كسي نخواسته است كه بداند چرا شاعرِ صداي پاي آب و مسافر و حجم سبز از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ كه پاي از هستي بيرون كشيد، چرا تنها ۱۴ قطعه شعر سروده است؟ اين موضوع داراي دلايلي است كه اين زندگينامه مجال بازپرداخت ان را ندارد و اميد است در جاي خود به تفصيل آن را مورد اشاره قرار دهيم.
در نهايت: شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل يك دوره بيماري كه حدود دو سال طول كشيد، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگي بدورد حيات گفت، در حالي كه تنها شاعري بود كه غنچه غنچه شعرش بوي زندگي ميداد و تنها شاعري بود كه بيشترين حجم شعر را در سر زبان مردمان روزگار خود داشت.طبق وصيتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند و با قطعهاي كه بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبري برايش نهادند كه به وضوح فرياد ميزد: به سراغ من اگر مي آييد، نرم و اهسته بياييد، مباد كه ترك بردارد، چيني نازك تنهايي من. سهراپ سپهري، شاعر و نقاش براي، همه دوستداران هنر ناب شناخته شده است.
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
سهراب شاعري صميمي است، به اين دليل كه انديشه و افكار خود را آن گونه بر روي امواج كلمات آشنا و خودماني مي نشاند كه ؛ بي ذوق ترين انسانها ناخودآگاه تسليم زيبايي انديشه و رواني كلماتش مي شوند. اين حالت خودماني در سه مجموعه شعر سهراب يعني «صداي پاي آب»، «مسافر» و «حجم سبز» بيشتر از ساير مجموعه هايش نمايان است.در صداي پاي آب، تجلي، خلقت و مرگ، تنهايي و عزلت، دم غنيمت شمردن، طلب و عشق، معرفت، استغناء و توحيد، حيرت و فنا هركدام با زباني جديد در اين مجموعه خودنمايي مي كنند و اين همان چيزي است كه از آن به عنوان زبان جديد سهراب ياد مي شود.شهرت سپهري با «صداي پاي آب» به اوج رسيد و سرانجام در «حجم سبز» عظمت و نبوغ شعري خود را به دنياي شعر شناساند. ايرادي كه براي شعر سپهري گرفته مي شود اين است كه از واقعيت هاي زندگي به دور است زيرا در شعرش هيچ نشانه اي از بدي و شرارت وجود ندارد و بايد گفت كه چنان غرق در نور مي شود و چنان زيبايي و نيكي او را به وجد و حال وا مي دارد كه تقريبا زشتي و پليدي را بدست فراموشي مي سپارد. مي توان گفت كه سهراب از هيچ كوششي در ترسيم جهان با رنگ خوشبيني فروگذار نمي كند:
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت
از ياد من و تو برود
در دنياي شعر سپهري گويي هيچ چيز را ياراي لحظه اي ايستايي نيست. چنين به نظر مي رسد كه همه چيز در حال سفر مي باشد. حتي كعبه يعني قبله ثابت مسلمين راهي ديارهاي گوناگون و در حال حركت است زيرا پروردگار را در همه جاي جهان و در دل همه مردم گيتي مي توان يافت.
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم، مي رود باغ به باغ، شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
سهراب هيچ گاه به شيوه ديگر شاعران معاصر، آشكارا به سرزنش و پرخاش و پيام هاي متعهدانه برنمي خيزد بلكه شكايتها و شگفتي هاي خود را از آلايش هاي زميني مردم زمانه با پوششي از دريغ به گذشته هاي پاك سپري شدي بازگو مي كند.همه پندهاي سهراب نواخت تازيانه اي است كه به آرامي به گونه هاي وجدان اجتماع مي نشيند و اين خود نموداري از تعهد شاعر است. (آب را گل نكنيم)طبيعت گرايي و احترام به پديده هاي هستي از ديگر ويژگي هاي شعر سهراب مي باشد. اينكه مي گوييم سهراب شاعر طبيعت گراست نه بدين معناست كه وي همانند برخي متفكران مكاتب غربي در قرون اخير منكر معنويت الهي است، بلكه بدين دليل است كه وي در جهان بيني خود در بين تمامي اشياي هستي فقط براي يك حقيقت ازلي و ابدي قائل به هستي حقيقي است و تمامي اشياي غير از او، از انسان و طبيعت، همه جلوه هاي همان حقيقت واحد هستند، بنابراين قابل احترام و سزاوار ستايشند.سهراب شاعري است كه اگر سبزه را بكند، خواهد مرد. و خواستار آن است كه «روي قانون چمن پا نگذاريم»، تا به آدميان پيامي را در جهت خودسازي و آموختن رسالتي انساني فرياد زند.سپهري، زباني نمادين و استعاره آميز دارد و بيشتر مفاهيم استعاري در پيكر رنگها و پديده هاي هستي و آفريدگان يزداني فشرده است. شعر او از جهت موسيقي واژگان و آهنگين بودن جمله ها همانند است. جمله هاي كوتاه، پشت سر هم و با وزني شبيه ضربي در هشت كتاب اندك يافت مي شود. «تنهايي»، «عشق»، «گذري هميشگي» سه بن مايه ريشه دار در شعر سهراب است.از ديگر خصيصه برجسته سبكي سپهري، دادن ويژگي سيلان و آبگونگي به غير سيال است كه از زيرمجموعه هاي هنجارگريزي معنايي است. از نمونه هاي اين هنجار گريزي:
بسان نسيمي از روي خودم بر خواهم خاست
درها را خواهم گشود
در شب جاويدان خواهم وزيد
كار مهمي كه سپهري در شعرش ايجاد كرد، نامنتظر كردن تركيب ها و بعضا تصويرهاست؛ يعني تزريق بار جديد به همنشيني چند كلمه، يا تزريق بار جديد به چند كلمه همنشين.
برگي روي فراموشي دستم افتاد
هر درختي به اندازه ترس من برگ دارد
مثل خوابي پر از لكنت سبز يك باغ
و در كدام زمين بود
كه روي هيچ نشستم
سهراب با به كارگيري مفاهيم و تصويرهاي ذهني درباره پديده هاي مادي و طبيعي، همچون عناصر چهارگانه آب، باد، خاك و آتش به خلق آثار خود مي پردازد و در اثر ضرورت نيازش به جاودانگي و بيكرانگي و فراسوي زمان بودن آن را با بياني شاعرانه در مي آميزد. او همچنين در استفاده مفاهيم هندسي و رياضي براي تعيين بينش فلسفي اش نسبت به جهان به مثابه رمز سكوت و الوهيت جهان بهره مي گيرد.سير و سفر به شرق و غرب تجسس در آفاق وانفس، دستاوردي غني از هنر و فرهنگ و دانش و بينش برايش به ارمغان آورد كه چون چراغي فروزان، فرا راه زندگي اش قرار گرفت. گرچه جاذبه سرزمين آباء و اجدادي اش براي او جايي خاص داشت و گويي رشته اي نامرئي او را به سرزمين محبوبش كاشان پيوند مي داد؛ ليكن سفر به شرق دور فلسفه ذهني او را قوت بخشيد تا آنجا كه آثارش تلفيقي از هنر غرب و شرق شدند. گرچه در مقايسه اين دو نگرش او راه شرق دور را بر غرب ارحج مي داند. چنانچه درباره سفري كه به پاريس داشت گفته: «در پاريس ابتذال به فراواني به چشم مي خورد.زندگي من در اينجا ناهموار است. از خود مي پرسم براي چه مانده ام؟ رهايي من در بند ماندن است مي روم تا كنار خودم تنها بمانم. تنها بينديشم، تنها احساس كنم. زندگي در اين طرف ها، خلوت آدم را آشفته مي كند. به هر حال در اينجا احساس مي كنم چيزي را از دست داده ام. من به دنبال اين چيز گمشده مي روم.»سهراب دقت و انضباط خاصي در هر كار داشت. و هيچ گونه بي نظمي و كج سليقگي را برنمي تافت و اين دقت، كه گاه تا حد وسواس گسترش مي يافت، در نامه نگاري بيشتر جلوه مي كرد، در يكي از نامه هايش چنين نوشته: «چقدر آدم ها بيراهه مي روند. از كنار گل بي اعتنا در مي گذرند. مي روند تا شعر گل را در صفحه يك كتاب پيدا كنند و بخوانند. روبروي زندگي نمي ايستند تا مشاهده كنند. براي همين است كه حرف ها به دل نمي نشيند. براي همين است كه در شعرها شوري نيست، در نقاشي ها جوشش زندگي گم شده است. چرا نگويم كه من صداي قورباغه را در بهار به بسياري از آهنگ ها برتري مي دهم، اگر پاي سنجش به ميان آيد، اثري كه صداي قورباغه درما مي گذارد شايد هم تراز تاثير ژرف ترين برخوردها در زندگي ما باشد.سهراب در مورد كتابخواني معتقد بود كه: «هنگامي كه كتاب مي خوانيم كه در حاشيه روح خودمان هستيم. برخورد ما با كتاب زماني دست مي دهد كه شور نگاه كردن را از دست داده ايم. هرگز در چهره مردي كه سر در كتاب دارد طراوت نديدم.»سپهري در مورد مرگ عارفانه مي انديشد. به گفته محسن احمدي: «سپهري زوال و نابودي آدمي را در گريز از واقعيت مرگ مي داند لذا بامسئله مرگ و فناي آدمي برخورد كاملا عارفانه اي دارد.»سپهري شاعري گوشه گير بود . ديدي وسيع، جامع و فلسفي نسبت به انسان و كل كائنات داشت. سهراب غزلياتي نيز سرود كه يك نمونه آنرا زمزمه مي كنيم:
از رنگ بريديم و ز ديدار گذشتيم
با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتيم
در باغ جهان پا نگرفتيم چنان سرو
چون سايه سبك از سر ديوار گذشتيم
در راه سبك سير نه پستي نه بلندي است
ابريم و از اين دامنه هموار گذشتيم
پندار برانگيخته صد نقش فسون رنگ
اين پرده دريديم و ز پندار گذشتيم
ديديم غباري چو بر آن، جامه فكنديم
از جاده دنيا چه سبكبار گذشتيم
خفتيم و شديم از گذر خواب خبر دار
از رهگذر خواب چه بيدار گذشتيم
از آمدن و رفتن ما كس نشد آگاه
از رهرو اين خانه پري وار گذشتيم
شعر مسافر سپهري شرحي از سير و سلوك عرفاني است. چنانچه مسافر يك سمبل است كه در يك نقطه و يك مرحله نمي ماند چون آب تر و تازه از جويبار زندگي و دريافت عبور مي كند، مسافر يادآور حقيقت جوياني است كه در طلب حقيقت واديها را در مي نوردد. به هر حال مسافر سپهري همانند عرفاي شرق و برخي از شاعران صوفي مسلك غرب، هفت شهر عشق را مي پيمايد و مراحل گوناگون سير و سلوك را پشت سر مي نهد و به اين نتيجه مي رسد كه انسان بايد وسيع باشد و تنها و سربه زير و سخت.
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
و زير سايه آن بانيان سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد
وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت
سهراب همچنين يك نقاش نوگرا بود و نقاشي او در شعرش و شعرش در نقاشي او تاثير داشته است. برخي بر اين عقيده اند كه او يك شاعر تصويرگرا بوده و چون تصاوير را تحت تاثير نور در اشعارش به طور لحظه اي ثبت كرده است يك شاعر امپرسيونيست محسوب مي شود. بايد توجه داشت كه سپهري يك شاعر امپرسيونيست صرف نيست بلكه ثبت و پهلوي هم قرار دادن مناظر متنوع و پديده هاي گوناگون در شعرش براي بيان منظور خاصي بوده است. سپهري در واقع شاعري است اكسپرسيونيست كه مي خواهد با ثبت لحظه ها، آنچه در مافي الضمير دارد به خواننده القا كند. ثبت صحيح و دقيق لحظه ها و پديده ها مستلزم اين است كه ما عادات را به كناري نهيم، چشم ها را بشوييم و نگرش نو داشته باشيم.سهراب سپهري شاعري تنها بود و در تهي نقاشي هايش پنهان، از اين رو صداي او ز آنجا رساتر به گوش مي رسيد.
من چون مرغ كوه قاف از عالمي رسواترم
هرچه پنهان تر شدم از ديده ها پيداترم
رهرو بيدار دل را آرميدن رفتن است
خوابم وزين همرهان بي خبر پوياترم
پرده خورشيد و شبنم بارها ديدم به چشم
در تماشا محو گشتن مي كند بيناترم
باد شب خيز بيابان گردم و از عالمي
تيره تر، سرگشته تر، آواره تر، تنهاترم
سهراب از بچگي حسرت پرواز داشت. زيرا در پرنده تيزي و شدت حيات محشر مي كند. سپهري اولين شعرش را در ده سالگي سرود.
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نكردم هيچ يادي از دبستان
به قول خواهر سهراب، پريدخت: «سهراب متعلق به همه است، به همه آنها كه چون او، با نگرشي عميق به زندگي، در پي ديدار حقيقت اند. و گستره اين نگاه شسته اميدوار، كه به آرامش و جمعيت خاطري كه او به زعمي در پايان بدان رسيد دست يابند.»
هنوز در سفرم
خيال مي كنم
در آبهاي جهان قايقي است
و من، مسافر قايق
هزارها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و به پيش مي رانم.
منابع:
1. http://www.sohrabsepehri.org
2. خدايار، ابراهيم. بدنبال مرواريد. مجموعه مقالات چهارمين اجلاس شرق شناسان ازبكستان.
3. روشن ضمير،محمّدعلي،ويژگي هاي مشترك اشعار والت ويتمن وسهراب سپهري،ماهنامه بيدار،ش26، تير1382.
4. زهتاب، ز. پيشه اش نقاشي ست. بازارچه، شماره 3، خرداد و تير .1382
5. سپهري پريدخت.هنوز در سفرم:شعرها و يادداشتهاي منتشر نشده از سهراب سپهري.تهران:فرزان روز،1380.
6. نجفي، محمدحسن، حجم زرد. بازارچه، شماره 3، تير و خرداد .1382
7. فخرالاسلام، بتول و نگاهي از چراغ لاله تا فانوس خيال، تابران، شماره 4، خرداد و تير .1380
8. خاقاني اصفهاني،محمد؛ اصغري، محمدجعفر خوشبيني در شعر ايليا ابوماضي و محمدحسين شهريار. ادبيات تطبيعي دانشگاه شهيد باهنر كرمان: ش2،بهار1389.
9. سجودي،فروزان،هنجارگريزي درشعرسهراب سپهري بحثي در سبك شناسي زبان شناختي.فصلنامه هنر،ش32،زمستان75.
:: بازدید از این مطلب : 247
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0